هوم!یه بازی تازه!بازی آرزوها...
جالبناکه!نه؟
اما نمیدونم از کجاش شروع کنم!
هام،بهتره از بچگی شروع کنم
آرزوی همیشگی بچگیامو مینویسم:
در یک صبح دل انگیز بهاری،در حالی که آخر هفتس و ما (یعنی من و مامان)کنار بابا بوشهر هستیم(هتل بابا)،از خواب که بیدار میشم،میبینم یه چمدون آماده کنار درگذاشته شده و بابا،با حالت غمگین اندوهناکی میگه،مونا بیرون یکی منتظره تو نشسته!
از اتاق میام بیرون در رو باز میکنم میبینم یه آقای روستایی ایستاده،و میفهمم که این آقا پدر من بوده و من حالا باید با اون برم ده...
اونجایی که من به دنیا اومدم یه ده دور افتادس،یه ده خوش آب و هوا که آدماش تا حالا ماشین ندیدن به عمرشون.من میرم اونجا و عاشق یه پسری میشم که چوپونه!با اون ازدواج میکنم و گه گاهی پدر و مادر دروغکیم به ما سر میزنن و من واسشون ماست محلی و نونی که خودم پختمو میبرم.هوم...
هنوزم یه وقتایی که پیک نیک میریم،من دنبال علی چوپون رویاهام میگردم!
پس آرزوی اولم شد:یافتن علی چوپون رویاییم!
آرزوی دومم اینه که یه روز از صبح تا شب خیانت محسن چاوشی گوش کنم ،با صدای بلند بلند و مریم غرغر نکنه و مجبور نشم با هدفون گوش کنم تا آخرشب احساس کر شدن کنم.
3.یه روز صبح که از خواب بیدار میشم جناب آقای پستچی زحمت کش محترم دوست داشتنی که برای ما ملت غیور و شهیدپرور زحمت میکشه،این یه بارم قبول زحمت کنه و زنگ خونه رو با دستای نازنینش به صدا در بیاره و بگه:
خانم مونا دلاوری اینجا زندگی میکنن؟
و بعد یه نامه دریافت کنم،و اون نامه رو کی نوشته!
میدونین اسامی هیچ اهمیتی ندارن!
اما مضمون نامه اینجوریا باشه که من یه عمه پیر نازنین فجیعاً پولدار در مثلاً پاریس داشتم که حالا از این دنیا زحمت کم کرده و به سرای ابدی شتافته...و حالا مونا پولدار میشود!خوب چی میشه یه کم هندی شه ماجرا؟!(والا)
4.و چهارمین آرزوی مونا:یه غول چراغ،که چی کار کنه؟خیلی سادس،که در طول روز لیوان چایی های مونا رو از گوشه کنار خونه جمعشون کنه،کاغذارو مرتب کنه،خلاصه هر چیزی رو که من به هم میریزمو اون مرتب کنه!هوم!
5.هر چه سریعتر بمیرم!
خوب اینم 5تا آرزویی که میشد اینجا با شهامت و شجاعت گفت...
دوستایی که دعوتشون میکنم:
http://enigma.parsiblog.com/ (انیگماهیوی دوست داشتنی من)
http://zendaniyeomid.blogfa.com/(حسن هیو هو)
http://saadi.recent.ir/(جناب سعدی)
http://www.foroogh.de/(فروغ فرخزاد)